تبر، روایت یک سرنوشت مشترک
برخلاف آن که بعضی از مرورهای اینترنتی، رمان «تبر» را به عنوان یک اثر جنایی معرفی کردهاند، به جرأت میتوان گفت این کتاب هیچ ارتباط مشخصی به ژانر کلاسیک جنایی ندارد جز این که نویسندهاش غالباً به نوشتن آثار جنایی شهرت دارد و یا در داستان آدمکشی رخ میدهد. چیزی که از همان ابتدای روایت نویسنده از جنایتها و روند داستان، دستگیر خواننده میشود، مشخص میکند که جنس جنایت و سیر داستان، چقدر با ژانر کلاسیک ادبیات جنایی – پلیسی آنچنان که به طور مثال در آثار آگاتا کریستی و یا ادگار آلن پو میبینیم متفاوت است. تبر نه خشن است و نه پیچیدگی خاصی دارد. روایت سر راست و سیر داستان خطی است و ما درگیر توصیفات طولانی نمیشویم. در روایت نویسنده از جنایتهای شخصیت اول داستان، اتفاقا هیچ نقطه تاریک، مبهم یا معماگونهای نظیر آثار کلاسیک نمیبینیم. همه چیز مشخص است، قاتل، انگیزه و قربانی. چیزی که اثر دانلد ادوین وست لیک را به اثری مورد توجه تبدیل میکند، منطق راوی در توجیه جنایتهایش و نسبت آن با تجربهی یک فرد متعلق به طبقه متوسط جامعه است. این که چطور یک انسان معمولی و مسئولیتپذیر تبدیل به یک جنایتکار بیتفاوت و بیعاطفه میشود. جنایتکار ماجرا نه دچار یاس فلسفی مورسوی بیگانه ی آلبر کامو است و نه ردی از مکافات جنایت راسکولنیکف داستایوفسکی در او میبینیم. او بخشی از چرخهی بازار سرمایه داری است و منطق همه چیز مشخص است: سود و زیان.
دانلد ادوین وستلیک (۲۰۰۸ – ۱۹۳۳) نویسنده آمریکایی، در طی شش دهه نگارش، آثار زیادی از خود به جا گذاشت. او بیش از ۱۰۰ رمان علمی ـ تخیلی، جنایی، کمیک و همینطور آثار غیرداستانی نوشت و در طول دورهی حرفهایاش توانست سه بار برندهی جایزه ادبی – جنایی ادگار شود که به احترام ادگار آلن پو در آمریکا برگزار میشد. او معمولا کتابهایش را با اسامی مستعار مختلفی از جمله ریچارد استارک، چاپ میکرد. کوستا گاوراس در سال ۲۰۰۵ فیلمی اقتباسی از رمان «تبر» او ساخت که تحسین منتقدین را برانگیخت، هر چند احتمالا در ایران به سبب ناشناختگی وست لیک، سرچشمهی این اقتباس کمتر مورد توجه قرار گرفت.
رمان «تبر» با ترجمه محمد حیاتی، در آذر ماه ۱۳۹۷ توسط نشر نیلوفر وارد بازار کتاب شد. عنوان کتاب به انگلیسی “The Ax” است. عنوانی که در انگلیسی هم به معنی تبر و هم به معنی تعدیل نیرو، اخراج ناگهانی و پایان غیرمنتظره است. سرنوشتی که گریبانگیر شخصیت اول داستان شده است. او یک مدیر میانی بوده که با بیش از بیست سال سابقه کار حرفهای در صنایع تولید کاغذ، حالا دو سال است که از کار خود تعدیل شده. در این دو سال او به هر دری میزند تا در یکی از مصاحبههای شغلی، کاری جدید پیدا کند و ناموفق است. او در اوج پختگی و در میانسالی بیکار شده است و بابت این بیکاری، همه چیزش را در حال از دست رفتن میبیند. به ناچار تصمیم عجیبی میگیرد که منطق او در توجیه این تصمیم، همان منطقی است که جهان با او مواجه شده است: هدف وسیله را توجیه می کند.
او با هدف کمتر شدن هزینهها و سودآوری بیشتر صنعت با بیش از بیست سال سابقه از کار برکنار شده. سودآوری و توسعهی صنعت هر چیزی را توجیه میکند، او با همین منطق برای بازگشت به شغل دست به هر کاری میزند، او به سراغ آدمهایی می رود که اتفاقاً سرنوشتی مشابه او دارند، از کار تعدیل شدهاند و جویای کار هستند، همچنین رزومه ای شبیه او دارند. او برای رسیدن به شغل جدید، باید از روی جنازهی انسانهایی شبیه به خود عبور کند. و البته عبور میکند. قربانیان خود را به دقت انتخاب میکند و آنها را پشت سر هم میکشد تا راه خود را برای رسیدن به یک جایگاه شغلی هموار کند. او با منطق مدیران اجرائی، منطق بازار و منطق نیروی کار با قربانیان خود مواجه میشود. وست لیک تمام تلاشش را کرده است تا جنبههای مختلف منطق بازار را برای ما ترسیم کند.
«هدف من از کاری که دارم انجام می دهم، مقصودم، مرادم، خیر است، کاملا خیر است. میخواهم از خانوادهام محافظت کنم؛ میخواهم عضو بارآور جامعه باشم؛ میخواهم تواناییهایم را به یک زخمی بزنم ؛ میخواهم کار کنم و دستمم توی جیب خودم باشد و موی دماغ مالیاتدهندهها نباشم. وسایل رسیدن به این هدف سخت بودهاند ولی تمام فکر و ذکرم هدف و مقصودم بوده . هدف وسیله را توجیه میکند . من هم یکی مثل مدیرعاملهای اجرایی . مگر چه کار کردهام که شرمنده باشم ؟»
کلیت داستان این گونه رقم میخورد. کتاب ایده نابی دارد و میشود گفت کمتر کتابی را میتوان سراغ گرفت که تا این مقدار به تجربه مشترک و روزمره بسیاری از ما نزدیک شود. ما که مدام در سایهی بیکاری و تعدیل نیرو زندگی کردهایم و احتمالاً در جستوجوی کار، مصاحبههای شغلی بسیاری را از سر گذراندهایم . داستان شامل تجربهی مشترکی است که خود راوی اشاره میکند که ناشی از زندگی «در این وسط مسط ها است.» زندگی یک انسان طبقه متوسطی در جامعه امروز که با حضور در حوزههای میانی صنعت، تمام هویتش را از شغلش میگیرد . او در قدم اول خودش را با عنوان شغلیاش تعریف میکند و به روانشناس ماجرا میگوید با از دست دادن کارم همه چیزم را از دست دادهام، از همه مهمتر هویتم را . برای او همه چیز با تعدیل نیرو آغاز میشود . نقطه آغاز زوال تدریجی او. تلاش او برای بازگشت به چرخه تولید و اشتغال ناکام بوده و خارج از این چرخه، او در حال از دست دادن همه چیزش است. هویت، خانواده، بیمه، خرید روزمره و رفقایش . برای او خارج از چرخه صنعت ، امکان حیات وجود ندارد. همه چیز تباه میشود. او ناچار است که برای فرار از این فروپاشی و تباهی، دست به جنایت بزند. برای برک دوور، قهرمان داستان، بازگشت به کار دیگر فقط به معنای اصول موفقیت یا پیشرفت در زندگی شخصی مطرح نیست. بدون شغل، او همسرش را از دست میدهد، هزینههای درمانی را نمیتواند پرداخت کند و از پس رهن و اجاره خانه بر نمیآید. او به عنوان یک مرد میانسال طبقه متوسطی با خاطرهای نوستالژیک از روزهای کاری، حالا تمام اقتدار مردانه ش را نیز از دست داده است. هویت او به این اقتدار مردانه گره خورده بود.
رمان «تبر» بسیار خوشخوان و روان است. همان طور که پیشتر نوشتم، سیر داستان خطی است و پیچیدگی خاصی ندارد . همچنین در رمان تبر نباید منتظر توصیفهای پر از جزییات از فضا و شخصیتها باشید. ما با یک شاهکار فرمیک ادبی روبرو نیستیم. بیشتر شخصیتها نظیر اعضای خانواده قهرمان داستان در ابهام و تاریکی باقی میمانند و جنبه فرعی دارند. شخصیتها کاملاً در خدمت توصیف شرایط هستند و به هیچ عنوان ما وارد جزییات غیرضروری، تحلیلهای روانشناسانه یا شخصیتپردازیهای طولانی نمیشویم. ماجرا مشخص است و نویسنده به خواننده اجازه میدهد با دیدگاه خودش با منطق قهرمان مواجه شود.
رمان «تبر» به طور مشخص بازتاب تغییرات جامعه آمریکا در بخش صنعت در اواخر قرن بیستم است . جایی که مدرن شدن صنعت و وارد شدن رباتها و کامپیوتر بسیاری از شغلها را از بین برد. بسیاری از تخصصهای مورد نیاز قبلی دیگر سودآوری نداشتند و انسان در بسیاری از جایگاههای شغلی، جای خود را به کامپیوتر و ربات داد. به قول راوی داستان، خودکارسازی صنعت از راه رسید و کمر کارگران را شکست. بسیاری از آنها کارشان را از دست دادند و یا مجبور شدند به شرایط سختتری برای کار تن دهند. از طرف دیگر، کامپیوتر جای مدیران میانی را گرفت، کامپیوتر با قدرت بیشتری دادهها را تحلیل میکرد و دیگر نیازی به مدیران میانی جهت برنامهریزی و ارتباط با کارگران نبود. با تعدیل مدیران میانی، سود سهام بیشتر میشود و سرمایه به شرکت باز میگردد. منطق بازار و مدیران اجرایی قهرمان داستان را از چرخه زندگی حذف کرده است و او تنها میتواند با همین منطق به این چرخه بازگردد.
پایان ماجرا یکی از نقاط قوت کتاب است. برک دوور، قهرمان داستان، که مسیر جنایتهای خود را مانند یک مدیر اجرایی بسیار دقیق و با برنامهریزی منسجم و هدفمند، مثل یک پروژه پیش برده است، موفق میشود که به هدف خود برسد. پایان ماجرا نقطهای است که بازنمایی دقیق وست لیک را از شرایط بقا در جامعه امروز تکمیل میکند. تنها راه بقا، مواجه شدن با منطق خود جامعه است. محاسبه سود، کم کردن هزینهها و حرکت به سمت هدف. هدفی که برای رسیدن به آن دست یازیدن به هر چیزی موجه است. حتی آدمکشی.
دسته بندی : سبک زندگی
مقالات مرتبط
- معرفی دوربین نیکون D3400 + ویدئو
- 10 راهکار طلایی برای رسیدگی همزمان به چند پروژه مختلف
- احتمال نامیده شدن آیفون 5.4 اینچی به نام آیفون 12 مینی باردیگر تأیید شد
- انویدیا: اپل ادعای خود را ثابت کند، معیار مقایسه A5X با Tegra 3 را به ما نشان دهد
- چطور در ساحل عکس های خوبی بگیریم؟
- اجتنابناپذیر یا تجملی؟
- راهنمای شناخت تجهیزات نورپردازی
- پردازنده گرافیکی ۸ هستهای ARM، نوید انقلاب در گرافیک دنیای موبایل را میدهد
- انتشار تریلر رونمایی از NHL 21؛ بازگشت Alex Ovechkin به تصویر جلد بازی
- تاریخ جدید انتشار بسته الحاقی Shadowlands بازی World of Warcraft مشخص شد
- مایکروسافت سرفیس لپ تاپ جدیدی با نمایشگر 12/5 اینچی عرضه میکند
- بررسی فیلیمو باکس
- E3 2011: ای ام دی، نسل جدید پردازنده های خود را با نام FX معرفی کرد
- به همه بگو چه کسانی مرا کشتند
- با ویژگی های جدید اپلیکیشن یوتیوب آشنا شوید
- آیا ماده تاریک مجموعه ای از سیاهچاله ها است که در طول بیگ بنگ تشکیل شدند
- کتابفروشیهای مستقل مثل یوز ایرانی در حال انقراضند
- آیا روشن گذاشتن تلویزیون، آسیبی به کیفیت تصویر میرساند؟
- تصاویر جدید از باز کردن جعبه Galaxy Note 10.1 : حافظه رم 2 گیگابایتی و قابلیت ارسال پیام کوتاه [بروز شد]
- فناوری جدید MIT وعده غرق شدن بیشتر در فیلم را میدهد
منبع : تیاندا