از همان اولش بگویم هیچ‌وقت از خواندن کتاب‌های ایرانی مخصوص نوجوان خوشم نمی‌‌آمد. (به جز خمره و قصه‌های مجید) مامانم همیشه می‌گفت (و هنوز هم می‌گوید) این‌قدر از «اون کتابا» نخوانم.  احتمالا حالا شما پرسیدید «اون کتابا» چه جور کتاب‌هایی هستند؟ منتظرتان نمی‌گذارم: کتاب‌هایی که مامانم اعتقاد دارد نوجوان‌ها را تشویق می‌کند کمی پررو و بی‌ادب باشند و از مدرسه متنفر. و بدتر از همه مامانم معتقد است «اون کتابا» بودند که به ما یاد دادند (من و برادرم) بزرگ‌ترها را دور بزنیم و مثلا از زیر کار دربرویم و یا حتی مجبورشان کنیم گربه بیاورند خانه یا عکس انیمه‌هایی که از نظر پدر مادرها ترسناک، خشن و عجیب و غریبند را روی تی‌شرت‌ها و ماگ‌هایمان چاپ کنیم.

خب واجب شد بگویم منظور مامانم کتاب‌های ترجمه شده و غیرایرانی است. البته معلوم است که نه همه‌اشان.  بعضی‌هایشان. آن مجموعه‌هایی که اگر یکی‌اش را  بخری تا هزارمینش را نخری خیالت راحت نمی‌شود. مادرم همیشه می‌گوید کتاب‌های جیب خالی کن! راستش به همان اندازه‌‌ای که مامانم معتقد بود اون کتاب‌ها اخلاق من و برادرم را خراب کردند اصرار داشت که کتاب‌های ایرانی هم بخوانیم. من و برادرم به شوخی- یا برای مسخره کردن- می‌گفتیم: آیا کتاب‌های ایرانی قرار است اخلاق‌مان را که کتاب‌های غیرایرانی خراب کرده، درست کند؟!

هیچ‌وقت جوابی نمی‌شنیدیم  و چند روز بعد باز وقتی یکی «از اون کتابا» دست‌مان بود مادر بالای سرمان پیدایش می‌شد و به ما می‌گفت: میان کتاب‌هایی که  به نظر من و برادرم بی‌مزه و کسل‌کننده هستند هم کتاب‌های خوبی پیدا می‌شود… امتحان کنیم.

و چون ما قصد نداشتیم امتحان کنیم پارسال برای تولد خودش کلی کتاب مخصوص نوجوان خرید! برادرم گفت این یک بازی مادرانه است. مواظب باشم! میان کتاب‌هایی که مثلنی برای خودش خریده بود از  آقای فرهاد حسن‌زاده هم کلی کتاب بود. مثلا این وبلاگ واگذار می‌شود، آهنگی برای چهارشنبه‌ها و هویج‌بستنی. وقتی می‌خواستم این نوشته را بنویسم دیدم که در مورد دو کتاب اولی توی این سایت نوشته‌اند. خب بهتر! من می‌خواهم در مورد یک مجموعه داستان بنویسم. نه یک رمان یا یک داستان طولانی. یک مجموعه داستان برای نوجوانان.

اولش وقتی کتاب را توی دست گرفتم خیلی از خوب بودنش مطمئن نبودم. چون هویج‌بستنی دوست ندارم. هویج را جدا و بستنی را هم جدا دوست دارم. تازه به غیر از این‌که همیشه فکر می‌کنم هویج‌بستنی مورد علاقه‌ی آدم‌هایی است که کمی قدیمی هستند. (نمی‌گویم مثلا چه کسانی) اما قلپ اول را که از این کتاب مزه کردم دیدم آن‌طور که فکر می‌کردم بدمزه نیست تازه کلی هم مزه‌ی خیلی خوب دارد. اولین دلیل خوشمزه‌گی این کتاب این است که مجموعه داستان است، من تا حالا مجموعه داستان مخصوص نوجوان نخوانده بودم. همه‌ی کتاب‌هایی که تا حالا خواندم رمان بودند یا داستان بلند. راستش وقتی خواندمش از مزه‌اش شوکه شدم، شوکه‌ی خوب!

آخه این داستان‌ها تو ایران اتفاق می‌افتند و کاملا باهاشون ارتباط برقرار کردم. یک نوجوان ایرانی رفتار شخصیت‌ها را خیلی خوب درک می‌کند. کتاب هویج بستنی کتاب مختصر و کوتاهی است و برای کسانی که حوصله‌ی خواندن کتاب بلند را ندارند گزینه‌ی خوبی است. هر فصل این کتاب یک داستان جداگانه است و داستان‌ها به همدیگر ربطی ندارند. هر کدام از داستان‌ها هم کوتاه هستند. این کتاب یک مجموعه‌ی داستان است که ده‌تا داستان دارد. مجموعه‌ای از داستان‌های طنز و اتفاقات خنده‌دار بچه‌های ۱۱ الی ۱۲ سال در آن وجود دارد. همه‌ی این بچه‌ها دردسر … ببخشید… صدها (نه دقیقا صدها می‌شود گفت ده‌ها یا خیلی) دردسر دارند که همین دردسرهای مسخره باعث خندیدن می‌شوند.

حالا کمی در مورد داستان‌ها برایتان می‌گویم (البته توقع نداشته باشید همه‌ی داستان را تعریف کنم)

داستان اول از زبان دختری است که پدر و مادرش خیلی سخت‌گیرند و به او گیر می‌دهند که: باید درس بخوانی دختر! او هم به قول خودش بعضی وقت‌ها خر می‌شود و کلی درس می‌خواند و بعضی وقت‌ها هم بی‌خیالی می‌زند به سرش. خب! من یکی که این را خوب درک می‌کنم. این داستان بسیار بامزه و پر دردسر است ! و شخصیت یک دختر نوجوان را خیلی خوب نشان داده. ان دختر به جای این‌که مغز خود را پر از علم و دانش بکند می‌خواهد فیلم ببیند. اگر آن دختر این کار را نمی‌کرد توی این‌همه دردسر نمی‌افتاد و البته ما هم این داستان را نداشتیم و از آن لذت نمی‌بردیم. چه انتخاب خوبی! آفرین دختر.

خوبی‌اش این است که وقتی داستان را می‌خوانیم با خودمان فکر نمی‌کنیم این اتفاق توی یک فیلم یا توی دنیایی دیگر افتاده. دنیایی که از ما دور است.

 داستان بعدی از زبان یک پسر است که در خانواده‌ای زندگی می‌کند که عقده‌ی سفر دارند. اما پسرک در شب چهارشنبه سوری کاری می‌کند که نباید می‌کرد. آخر یک پسر ترسو چرا باید شیطنت‌ها‌ی خطرناک بکند که بعدا توی دردسر بیافتد؟ کارهایی که این پسر توی مدرسه می‌کند خیلی باحالند و دقیقاً مثل دانش‌آموز‌های مدرسه‌امان است . 

خب من دخترم (همانطور که می‌دانید) برای همین نمی‌دانم که یک پسر نوجوان واقعاً این‌طور رفتار می‌کند یا نه؟ ولی خب این موضوع چیزی از بامزه‌گی این داستان کم نمی‌کند. خب! من همه‌ی داستان‌ها را نمی‌نویسم که شما بروید و از داستان لذت ببرید اما داستان‌هایی که به نظرم از همه بامزه‌ترند را توی این نوشته قرار می‌دهم. یکی از داستان‎ها درباره‌ی یک دختر و مادر است. مادری که مریض است  ولی به همه‎ی آدم‌هایی که نیاز دارند پول می‌دهد. آدم یاد ژان والژان می‌افتد! این داستان نشان می‌دهد که اکثر چیزهایی که توی زندگی می‌بینیم دروغند! یعنی همیشه لازم نیست خیلی خیلی و بیش از اندازه دلمان به حال دیگران بسوزد. بهتر است اول کمی درباره‌اش فکر کنیم. دختر توی این داستان یک ذره پررو است و جواب مادرش را توی دلش می‌دهد! این را هم خوب می‌توانم درک کنم چون خودم هم این‌کار را انجام می‌دهم. اسم این داستان رفقا و فقرا و چندتا چیز کوچولو است.

اما بیشترین داستانی که نظرم را جلب کرد داستان «بابا لنگ دراز عزیزم» بود. داستان یک دختر جوگیر است. خوب می‌نویسم جوگیر چون هم خودم مقداری چاشنی جوگیری دارم. هر وقت کتاب می‌خوانم یا فیلم می‌بینم چند روز در جو فیلم یا کتاب هستم و حتی کارهایی که شخصیت‌های فیلم و کتاب انجام داده‌اند تقلید می‌کنم. دختر این داستان هم مثل جودی ابوت برای بابالنگ دراز نامه می‌نویسد. از آن داستان‌هایی که نمی‌شود لو داد چه ماجرایی دارد. چون هر تکه‌اش جذابیت خودش را دارد.

داستان دیگر اشرف مخلوقات در قبرستان دیجیتالی در این قصه عمه‌ای هست که اسمش اشرف است و فامیلش مخلوقیان! خوب همین کافی است که لبخند به لب آدم بیاورد. این داستان یکی از داستان‌های طولانی و تقریبا خیلی طولانی این مجموعه است. پس بهتر است خیلی در موردش حرف نزنم.

بعضی داستان‌های این کتاب خوب بودند اما بهترین نبودند. مثلاً برق حقیقت. حافظ آنلاین. حالا می‌خواهم از چیزهایی بگویم که خیلی دوست نداشتم. یکی از چیزهایی که در مورد این کتاب خوشم نیامد این بود که جو داستان‌ها همه‌اش یکی بود. با این‌که داستان‌ها با هم فرق می‌کرد. اما جو و حال و هوایشان یکی بود انگار یک داستان کلی بود که قسمت قسمت شده بود. شاید برای بعضی‌ها این مزیت باشد ولی من دوست داشتم مجموعه داستانی بخوانم که جو هر کدام از داستان‌ها با هم متفاوت باشند. دلم می‌خواست یکی از داستان‌ها هم فقط توی کلاس و مدرسه اتفاق بیفتد. یکی دیگر از چیزهایی که خوشم نیامد داستان (دوست کیلو چنده؟) بود. نمی‌دانم چرا خوشم نیامد، شاید دلیلش این باشد که موضوعش زیاد به جو کتاب نمی‌خورد، داستان بیشتر جنایی بود تا طنز. البته می‌دانم که هر کی یک سلیقه‌ای دارد و همان‌طور که از نظر من این داستان خوب نیست ممکن است که از نظر یکی دیگر این داستان بهترین باشد! ولی باز هم از نظر من باید یک کم چاشنی خنده به این داستان اضافه می‌کردند .

اگر روز بدی داشتید ، شک نکنید که این کتاب لبخند روی لب‌هایتان می‌آورد. این کتاب جان می‌دهد که در عصر لم بدهی روی تختت و غش غش بخندی! این کتاب ترکیب دو چیز بسیار باحال است: دردسر و خنده. دو چیزی که با هم خیلی خوشمزه می‌شوند. مثل هویج و بستنی.