در کلکته همیشه زمستان است
گودی داستان تنهایی اعضای یک خانواده در کنار هم است. خانوادهای که سنت آنها را کنار هم قرار میدهد، اما هیچکدام از آنها از این در کنار هم بودن دل خوشی ندارند. خانواده در گودی اهرم فشاری است که آدمها تا مجالی پیدا میکنند از آن فرار میکنند. فراری که درنهایت چندان موفقیتآمیز هم نیست و انگار سرنوشت ما شرقیها است که در یک رودربایستی تمامنشدنی دوباره و با وجود همهی اختلافها و دلخوری زیر سقف ویترینی به نام خانواده در یک سکوت معنادار جمع شویم. سکوتی که به شکل بلاهتباری کسی نمیخواهد آن را بشکند و دربارهی اتفاقهایی که در همین جامعهی کوچک چندنفره وجود دارد حرف حقیقیاش را بزند. به همین دلیل میشود اینطور گفت که گودی داستان سکوت، غم، دلخوری و آشفتگی چند نسل از یک خانواده است. داستان اواخر دههی شصت میلادی و در زمان جنبشهای کمونیستی و مائوئیستی در هند میگذرد و همزمان به تقابل سیاستهای هند و آمریکا میپردازد. یکی از شخصیتهای اصلی داستان به وسیلهی دولت اعدام میشود و بعد همهی اتفاقهای داستان حول این ماجرا شکل میگیرد؛ مرگی که زندگی چند نسل بعد از یک خانواده را تحت تاثیر قرار میدهد.
لاهیری در گفتوگویی بعد از انتشار رمان گودی با بیبیسی میگوید که هیچوقت هیچکدام از کتابهایش را برای انتقال یک پیام سیاسی ننوشته است. او تعریف میکند که نطفهی شکلگیری این داستان از خاطراتی که از آن دوران از اطرافیانش شنیده، بسته شده است. یک نفر را در محلهی پدربزرگ و مادربزگش در کلکته اعدام میکنند و برایش سوال پیش میآید که چرا دولت هند کسی را باید اعدام کند. لاهیری مانند بیشتر نویسندهها ذهن کنجکاوی دارد. او خاطرات و تجربههای دیگران را میشنود و در ذهنش ذخیره میکند و بعد در درونش به آنها جان میدهد. این طور است که داستانهای او اغلب از زندگی روزمره آدمها سرچشمه میگیرند اما مسیری که شخصیتهای داستان طی میکنند، در عین باورپذیری غیر تکراری و مملوس است.
درست مانند دو برادر گودی سوبهاش و اودایان که در کنار برادری، دوستی و همراهی زیادی هم بینشان برقرار است. آنها برادرهایی هستند که در دوران جوانی مسیر زندگیشان از هم جدا میشود. اودایان به گروههای انقلابی و مبارز با رژیم دیکتاتوری میپیوندد و سوبهاش برای ادامهی تحصیل و در سودای یک زندگی راحت و بدون دغدغه راهی امریکا میشود. اما از آنجایی که سرنوشت برادرها همیشه در یک جایی از زندگی به هم گره میخورد، این سوبهاش است که زیر بال و پر دختر اودایان را میگیرد و او را بزرگ میکند. باوجود این انگار همیشه آن فرزندی که به هوای زندگی بهتر خانواده را ترک میکند، مقصر اصلی همهی اتفاقها است. شاید برای همین است که وقتی سوبهاش بعد از دو سال دوری از خانواده به کلکته برمیگردد شاهد سردترین استقبال یک خانواده از فرزندش است. یک استقبال خشک و خالی در ازدحام فراموش شدهی کلکته. سوبهاش «این ازدحام جمعیت را از یاد برده بود. حضور همزمان این همه آدم را در یک مکان که انگار عصارهی تعفن زندگی بود. تابش آفتاب را بر پوستش، فقدان سرمای تلخ تلقی کرد. اما در کلکته زمستان بود. مردمی که روی سکوی ایستگاه ایستاده بودند، مسافران، کارگران و بیخانمانهایی که ایستگاه برایشان تنها سرپناه بود، خود را در شال و کلاههای پشمی پیچانده بودند. فقط دو نفر به استقبال او آمده بودند. آنها کنار یک دکهی میوهفروشی ایستاده بودند و با دیدن او حتی لبخندی به لب نیاوردند. او از این استقبال خشک و خالی تعجب نکرد. اما نمیفهمید چرا حالا که بعد از دو سال دوری و تحمل راه سفر، بازگشته باز هم پدر و مادرش نخواستند که به استقبالش بیایند. حداقل برای اینکه نشان بدهند که از بازگشتش آگاه هستند.»
نادیده گرفتن اما برای سوبهاش تازگی نداشت. این درست همان رفتاری است که خانواده همیشه با او انجام داده است. خانواده به این توجه نمیکند که سوبهاش دلش میخواهد چهطور زندگی کند و برای همین است که بدون هیچ سوال و جوابی برای زندگی او برنامهای میچیند. اما قرار نبود سوبهاش مجری بیچون و چرای خواستههای خانوادهاش باشد. «وقتی هند را ترک میکرد مادرش به او وعده داده بود وقتی برگردد مانند قهرمانها از او استقبال کند. و وقتی از قطار پیاده شد حلقه گلی به گردنش بیاویزد. سوبهاش آخرین بار در همین ایستگاه اودایان را دیده بود. همان غروب روز سفرش. اودایان با کاروانی که سوبهاش و پدر و مادرش را آورد نیامد. اما قول داد روی سکوی ایستگاه با آنها ملاقات کند. سوبهاش با همه خداحافظی کرده بود و در قطار نشسته بود که اودایان رسید و در کنار پنجرهاش ظاهر شد. دستش را از لای میلهها دراز کرد و شانهی سوبهاش را فشرد. عاقبت در آخرین لحظه آنها توانسته بودند در میان ازدحام یکدیگر را پیدا کنند.» اما حالا نه از قهرمان خبری بود و نه از حلقهی گلی که در یک استقبال پر شور بر گردنش آویخته شود. او در یک زمستان نهچندان سرد به کلکته برگشته بود تا آنطور که هیچوقت دلش نمیخواست زندگی کند. تا در ازدحام، خودش و خواستههایش را فراموش کند.
دسته بندی : سبک زندگی
مقالات مرتبط
- پیکسل و مگاپیکسل چیست و چه تاثیری روی کیفیت تصاویر دارند؟
- کنسول جدید PlayStation 4 سونی، به زودی در بازار جهانی
- تصاویر جدید از پشت صحنه فصل چهارم سریال Stranger Things از حضور شخصیت های جدید خبر می دهد
- BMW سری جدید غول آهنی X6 را معرفی کرد
- بلیطی برای ورود به سکوی نه و سه چهارم
- صد سال داستاننویسی ایران: دیدگاهها و روشها
- آداب و خلقیات ایرانیان به قلم یک سیاح ایرانی!
- مقایسه فبلتهای گلکسی نوت 2 و 1
- با این ماسکها موخوره را در خانه و بدون کوتاهی درمان کنید!
- نکاتی جالب درباره تیم مریخنورد Curiosity
- تولید مجدد دوربین های کلاسیک با لنزهای دوقلو
- چطور یک استودیوی خانگی راه اندازی کنیم
- نسخه جدید اندروید با نام لوبیای ژله ای، بعد از ساندویچ بستنی عرضه می شود
- ۱۳ روش سریع و بی دردسر درمان “ریزش موی مردان”
- آیا باید بازار تبلیغات گوگل همانند بازار بورس قانونمند شود
- Ubi-Camera دستان شما را به دوربین عکاسی تبدیل میکند
- اتفاق های جدید در دنیای دوربین های مدیوم فرمت
- بازی جدید Sam and Max در افتتاحیه گیمزکام 2020 معرفی شد
- شایعه: مایکروسافت اخیرا مبالغ قابل توجهی را هزینه کرده که به خرید استودیو ارتباط ندارد
- گفتوگو با فریبا وفی دربارهی رمان «روز دیگر شورا»
منبع : تیاندا