اومبرتو اکو در یکی از مصاحبه‌هایش از «به کار بردن کتاب» یا شاید بهتر باشد بگوییم «استفاده از کتاب» صحبت کرده است (using a book). مفهومی در برابر «خواندن کتاب از اول تا آخر». حقیقت هم همین است که اگر خوب فکرش را بکنیم می‌بینیم که اگر رمان‌ها را کنار بگذاریم، بیشتر کتاب‌ها را از اول تا آخر نمی‌خوانیم.

کتاب‌هایی هستند که اصلاً قرار نیست از اول تا آخر بخوانیم‌شان. ممکن است به فصلی از آن احتیاج داشته باشیم یا به مبحثی که در فصلی از آن مطرح شده است. فرهنگ‌های لغت و دایره‌المعارف‌ها قطعاً از این دست کتاب‌ها هستند. اما فقط آن‌ها نیستند. کتاب‌های شعر هست که هر از گاهی ورق می‌زنیم (و اتفاقاً باز شعرهایی را می‌خوانیم که بارها خوانده‌ایم) و هرگز نمی‌توانیم ادعا کنیم که همه‌ی کتاب را خوانده‌ایم. همین طور کتاب‌های مقدس، قرآن، انجیل و مانند آن‌ها. این‌ کتاب‌ها هم برای این نیستند که در یک یا چند نشست متوالی همه‌اش را بخوانی. من این روزها کتابی می‌خواندم درباره‌ی تاریخ جلفا. در قسمت‌هایی از کتاب اعداد و ارقامی درباره‌ی مالیات روستاهای ارمنی‌نشین در سده‌ی هیجدهم میلادی آمده است. خب معلوم است آن‌ها نمی‌خواندم. اگر می‌خواندم هم چیزی یادم نمی‌ماند. از روی آن‌‌ها می‌پریدم. اما می‌توانم بگویم که کتاب را خواندم. در واقع آن‌چه را که در آن دنبالش می‌گشتم خواندم نه همه‌ی چیزهایی را که در آن بود. علاوه بر این، حالا می‌دانم اطلاعاتی راجع به مالیات‌ها و خیلی چیزهای دیگر هم در آن هست و ممکن است روزی باز به سراغ‌شان بروم. اومبرتو اکو نام این را می‌گذارد «استفاده کردن از کتاب» که امری بسیار موجه و مشروع است. باز می‌توانم به کتاب‌هایی اشاره کنم که مجموعه‌ مقاله‌هایی هستند درباره‌ی یک موضوع یا یک شخص. به این کتاب‌ها در انگلیسی  Reader می‌گویند. مثلاً مجموعه‌ای از نقدهایی که بر کتاب‌های همینگوی نوشته شده است. یا مجموعه مقاله‌هایی درباره‌ی اقتصاد ایران به قلم نویسنده‌های مختلف. این‌ها هم طبعاً از ابتدا تا انتها خوانده نمی‌شوند.

هر کتابخوان خبره‌ای به تجربه می‌آموزد چطور با خواندن بیست سی صفحه از یک کتاب بداند کتاب چه می‌خواهد بگوید و کیفیت کار نویسنده را دریابد. دست کم دریابد که آن کتاب به دردش می‌خورد یا نه. بنابراین همان جا تصمیم می‌گیرد به ادامه‌ی خواندن یا کنار گذاشتنش. یا کنار گذاشتنش برای وقتی دیگر، که شاید در حال‌وهوایی دیگر یا برای کار دیگری، مجدداً به دستش بگیرد. 

اما برای به کار بردن یک کتاب به معنایی که شرح دادم ــ برای پژوهشی یا گشتن دنبال پاسخ سوالی یا اطلاعاتی ــ خود کتاب می‌تواند وسائلی در اختیارمان بگذارد. مهم‌ترین این وسائل فهرست است. فهرست هرچه کامل‌تر باشد خواننده راحت‌تر می‌تواند چک کند که آیا آن‌چه دنبالش می‌گردد در کتاب هست یا نه. دیگری نمایه است. ایندکسِ ته کتاب. نمایه معمولاً مکانیکی‌تر و الفبایی است، اما کارهایی می‌کند که فهرست هر اندازه دقیق باشد قادر به انجامش نیست. شما می‌خواهید ببینید درباره فلان شهر یونان باستان در کتابی که به دست دارید چیزی هست یا نه. در نمایه دنبالش می‌گردید. این‌جا کتاب‌های الکترونیکی یک مزیت دارند و آن این است که شما با جست‌وجوی الکترونیکی در متن کتاب می‌توانید هر کلمه و هر اسمی را سریع‌تر پیدا کنید.

مقدمه‌ی کتاب‌ها هم مهم‌اند. در مقدمه‌ی کتاب نویسنده و مترجم توضیح می‌دهند که انگیزه‌شان از نگارش یا ترجمه‌ی کتاب چه بوده است و این توضیحات به خواننده کمک می‌کنند که درک کیفی بهتری از محتوای کتاب پیدا کند. اگر فصل‌های کتاب مقدمه‌ داشته باشند که چه بهتر. اگر این طور باشد، من اول مقدمه‌ی همه‌ی فصل‌ها را می‌خوانم. این در مورد «ریدرها» خیلی مهم است. چون گردآورنده‌ی مقالات در ابتدای هر فصل خلاصه‌ای از مقالات آن فصل را می‌آورد و توضیح می‌دهد که چرا این مقالات خاص را انتخاب کرده است برای این موضوع.

و سرانجام یک ابزار خیلی سنتی: ورق زدن کتاب. چیزی که هنوز ضعف کتاب‌های الکترونیکی است. این ورق زدن کتاب لذتی دارد. بالای صفحه‌ها را می‌خوانی. عنوان فصل‌ها را. عنوان‌ها در فهرست هم هستند ولی شاید عنوان‌های فرعی در فهرست نباشند. اتفاقی به عنوانی یا حتی کلمه‌ای در متن برمی‌خوری که سرنخی می‌شود برای موضوعی که سال‌ها در پی‌اش بودی. گاهی هم می‌توانی همین طوری دلبخواهی پاراگرافی را انتخاب کنی و بخوانی تا زبان نگارش نویسنده دستت بیاید. به هر حال آدم‌ کتاب‌هایی را که بد نوشته شده‌اند نمی‌خواند، مگر این‌که خیلی به اطلاعات‌شان احتیاج داشته باشد.

این‌ها همه راه‌هایی هستند برای استفاده مفیدتر از کتاب‌ها و صرفه‌جویی در وقت و انرژی، اما لذتبخش هم هستند. کیف دارد وقتی مطلبی را که لابه‌لای صفحات و سطرهای کتاب پنهان شده است، با این ابزارها و شگردها پیدا می‌کنی و پاسخ سوالت را می‌گیری.