یک آدم‌ها تغییر می­‌کنند. شخصیت‌ها در جنگ و صلح تجربیات زیادی را از سر می‌گذرانند و در پایان آدم‌های کاملاً متفاوتی می‌­شوند. اعجاز کتاب در این است که ناتاشا که در سالن رقص افتتاحیه‌­ها عاشق هرکس و همه می­شود، به طور قابل تشخیصی همان زنی است که در پایان از جامعه کناره می­‌گیرد.

دو هیچ قهرمانی وجود ندارد. کتاب، داستان یک گروه از افراد جامعه است. آندری بالکونسکی قهرمان تولستوی نیست و ناتاشا هم یک قهرمان رمانتیک نیست. کتاب، ایده­‌های قهرمان­‌گرایی را به زیباترین شکل در آخرین گفته­‌های هر شخصیتی در کتاب، مثل افکار پسر آندری در مورد پدرش در پایان اپیلوگ اول، نادیده می­‌گیرد. این ایده­‌ها را درک می‌­کند، با آن‌ها همدردی هم می‌­کند ولی خود از تکرار آن‌ها معذور است. کتاب در تلاش است که چرایی رفتار افراد را درک کند و ممکن است بهترین موقعیت برای برخی رفتارهای عجیب را خلق کرده باشد، ولی از کسی عذرخواهی نمی‌­کند و قضاوت و حکمی صادر نمی‌کند. انتظار نداشته باشید که بتوانید وقایع را پیش‌­بینی کنید. حتی خود شخصیت‌ها هم شاید تا هفته‌­ها یا ماه‌ها بعد نتوانند توضیح بدهند چرا آن‌گونه رفتار کرده‌­اند. موضوع کتاب، سرکشیِ امکان است و اینکه چگونه گفته‌­ی یک زن که «من شادی کمی در زندگیم داشته‌­ام» بدون این‌که دلیل مشخصی برای آن بیاورد، می­‌تواند دنیا را تغییر دهد.

سه این رمان یک ویژگی تکنیکی خاص دارد؛ از ذهنی به ذهنی می‌­رود و جهان را به عنوان یک آگاهی که درون آن در جریان است به ما نشان می‌­دهد و به این معنی نیست که آگاهی لحظه اهمیت خاصی دارد، بلکه فقط چگونگی مشاهده این وقایع توسط یک ناظر خاص و ناظر دیگری است که در یک یا دو صفحه این مسئولیت را به عهده می‌­گیرد. (بعد از ۳۰۰ صفحه موافق خواهید بود که این شیوه، بهترین شیوه‌ی نوشتن یک رمان است.)

چهار این کتاب، یک رمان تاریخی نیست، بلکه رمانی است که در مورد وقایع اخیر گذشته­ که در حافظه بسیاری از اولین خوانندگان تولستوی بوده است، حرف می­‌زند. جزئیات آن آفرینش دوباره عمل از دست رفته نیست، بلکه راه‌هایی است که یک روانشناسی شخصی ­بتواند با دنیای واقعی درگیر شود. کتاب در مورد تاریخ است و تزار و ناپلئون هر دو در آن جلوه‌­های زیبایی می‌­آفرینند. اما رمان «تاریخی» نیست.

پنج شما از بعضی شخصیت‌ها بیش از دیگر شخصیت‌ها خوشتان خواهد آمد و زمان زیادی طول می‌­کشد که شخصیت محبو‌ب‌تان شما را آزرده یا ناامید کند. شخصیت‌های دیگر به مرور علاقه شما را به دست می‌­آورند، طوری ­که ممکن است در پایان، این‌که دوست دارید بیشتر وقت‌تان را با چه کسی بگذرانید خیلی غافلگیرتان کند. کتاب ریتم زندگی دارد و ایستا و ثابت نیست، گاهی ناتاشا شادی­‌بخش است و گاهی به شدت کسالت‌­بار. (اگر شما کتاب را بیش از یک بار خوانده­‌اید، تقریبا مثل کسی که آن را تابه‌­حال نخوانده است، این واکنش‌ها در هربار خواندن ممکن است برایتان اتفاق بیفتد.)

شش عشق به آن وارد می‌­شود. همان‌­طور که یک ­بار جیمز باکان نوشت داستان می‌­داند که عشق حلقه سیرکی است که از درون آن تاریخ برای دوباره و دوباره پریدن ساخته می‌­شود. اما عشق رمانتیک تنها یکی از مواردی است که ممکن است ذهن را به خود جلب کند و گاهی به هیچ وجه جذاب نیست. سوژه­‌های دیگری نیز در این رمان وجود دارد.

هفت هرکسی که به شما بگوید می‌­توانید از بخش‌های «جنگ» رد شوید و فقط بخش «صلح» را بخوانید یک ابله است. وقتی کتاب را یک­‌بار در ۲۰ سالگی و دوباره در ۵۰ سالگی بخوانید، بخش‌هایی که شخصاً مورد علاقه شما هستند و بخش‌هایی که صرفاً کنجکاوی شما را برمی‌­انگیزند تغییر می‌­کنند. این کتاب محصول ذهن بزرگی است که پیش از مرگش علاقه‌­اش را تقریبا به هرچیزی درباره جنگ و صلح از دست داد. یک موجود زنده است که وقتی دوباره به آن برمی‌­گردید هرگز کاملاً شبیه به چیزی که از آن به یاد دارید نیست.

هشت رمانی است کاملاً طولانی، اما بیهوده طولانی نیست. ولی اصلاً سخت نیست. پروست که دوبرابر آن است. شما فکر می‌­کنید این یک چالش است؟ هاها. مرد بدون خاصیت که ۱۷ سال طول کشید تا به پایان قصه یوسف و برادرانش برسم یک چالش است. خواندن جنگ و صلح حداکثر ده روز طول می‌­کشد. خیلی‌ها ۱۰۰ صفحه اول آن را به طور وحشتناکی پر از شخصیت می‌­بینند و فقط از آنجا به بعد به نظرشان روان و واضح است. تولستوی به ­خوبی مراقب خوانندگانش است و اغلب چالش‌هایش، چالش در همدردی است و چالش در درک پیچیدگی‌ها ندارد. (من یک­بار جنگ و صلح را در ساحل خواندم، وضوح ظریف سبک و پایان‌­بندی هر فصل آن را بی‌­عیب و نقص می‌­سازد. شما می‌­توانید پنج دقیقه با علاقه یا سه ساعت فشرده مطالعه کنید). تقریبا همه وقتی به آخر اپیلوگ اول کتاب با آن حس قوی زندگی که تداوم می­‌یابد و تکثیر می‌­شود و امکان‌های جدید تفکر را می‌­گشاید می‌­رسند، حیرت‌­زده می­‌شوند و هر خواننده‌­ای آرزو می‌­کند که ای کاش این کتاب شگفت‌­انگیز تمام نمی‌­شد.

نه شما می­‌خواهید با تولستوی مخالفت کنید. سوالی نیست. نه فقط این، بلکه شما مطمئناً فکر می‌­کنید که کتاب خودش هم مخالف اوست. آیا واقعاً نمی‌­توان گفت که اپیلوگ دوم با آن دیدگاه جبرگرایی تاریخی‌­اش، توسط آزادی عملی که شخصیت‌­ها به سمت آن در حرکتند، کاملاً رد می‌­شود؟ آیا ماریا بلکونسکی نگاهی به سرنوشت تلخ خود نمی‌­اندازد و با یک جمله تصمیمی آگاهانه برای رد آن نمی‌­گیرد؟ این کتاب، کتابی است که با شما بحث خواهد کرد.

ده این کتاب بدترین جمله آغازین را نسبت به هر رمان بزرگی دارد. همچنین با اختلاف بدترین جمله پایانی را دارد و لازم است چهار بار آن را بخوانید تا فکر نکنید جمله کاملاً بی‌­معنی است. اما عظمت باقی کتاب ناگفته پیداست: آن‌چه گاهی فراموش می‌­شود این است که این کتاب نه تنها عالی است، بلکه بهترین رمانی است که تاکنون نوشته شده: گرم‌ترین، جالب‌ترین و بهترین داستان.

 

اصل مقاله به زبان انگلیسی را می‌توانید در اینجا بخوانید.

عکس: تابلوی ناتاشا و سالن رقص، لئونید پاسترناک ۱۸۹۳

مترجم: سعیده شهسواری