پروانه های مرده و دو سرنوشت برای یک نفر
در سالهای اول دهه 60 میلادی به یکباره آدم های زیادی علاقهمند به نوشتن درباره حشره شناسان و کلکسیونرهای حشرات شدند؛ این البته یک گزاره غیر علمی یا لااقل شبه علمی است که برای صادر کردن آن اسناد کتابخانهای را بررسی نکرده و دایرهالمعارف های حشره شناسی را هم ورق نزدهایم. ما میدانیم از آغاز سال 1962 تا پایان 1963 حداقل دو رمان معروف، یکی در آسیا و دیگری در اروپا منتشر شده که شخصیت های اصلی آنها کلکسیونر حشرات هستند؛ آدم هایی که اتفاقات متفاوتی را پشت سر گذاشته و سرنوشت متفاوتی پیدا میکنند، اما با وجود فاصله بیش از 11 هزار کیلومتری از هم، یک جورهایی پشت و روی سکه شخصیتی هستند که نویسندگان دهه شصتی به دلایلی به آن علاقه مند شدهاند.
جان فاولز، کلکسیونر را سال 1963 منتشر کرد؛ رمانی که با تعابیری مانند یک تریلر روانشناختی جذاب، بهترین تریلر روان شناسانه، یک کتاب ترسناک و دلهرهآور و … توصیف شده و اغلب هم مورد ستایش قرار گرفته است.
این کتاب با تاخیر در ایران منتشر شد و ترجمه جدید آن بعد حدود 60 سال از انتشار نسخه اصلی، تازه پارسال به بازار کتاب آمد.
از سگ سررشته دارید؟
فردریک، جوانی تازه به پول رسیده و روان نژند است که یک دختر دانشجوی هنر را میدزدد، در زیرزمین خانه اش محبوس می کند و سعی دارد این چنین مالک او باشد؛ مثل پروانه هایی که از بچگی جمع میکرده، به تن شان سنجاق می زده و کلکسیونی از آنها در اختیار دارد. داستان از زبان فردریک (کلکسیونر) و میراندا (دختر ربوده شده) تعریف می شود.
«گفتم ببخشید، از سگ سررشته دارید؟
متعجب ایستاد، «چطور؟»
گفتم وحشتناک است، یک سگ را زیر گرفتم. پرید جلو ماشین. نمی دانم چه کارش کنم. نمرده. به عقب نگاه کردم، بسیار مضطرب.
گفت «ای وای، حیوونکی.»
آمد سمتم تا داخل ماشین را نگاه کند. همان چیزی که آرزویش را داشتم.
گفتم زخمی نشده ولی نمی تواند حرکت کند.
ماشین را دور زد و آمد سمت در عقب که باز بود و من عقب ایستادم، انگار میخواهم اجازه بدهم ببیند. خم شد تا داخل را نگاه کند، یک لحظه کوچه را نگاه کردم، هیچ کس، و گرفتمش.» (کلکسیونر. ص 32)
این آغاز ماجرای هولناکی است که برای میراندا رقم میخورد. میراندا دانشجوی هنر، جست وجوگر، تا حدی آوانگارد و به دنبال درک واقعیت هنر و زندگی است؛ دختری با آرزوهای ریز و درشت و دغدغه های کوچک و بزرگ که اگر زنده بماند شاید به رشد و اعتلا برسد، هر چند هم برعکس، ممکن است یکی بشود مثل همه. برای فردریک که با برنده شدن در یک شرط بندی به پول هنگفتی رسیده، امکانات پیش روی میراندا اهمیت ندارد. حال حاضر او به عنوان موجودی که می تواند در تملک، آن هم تملکی شبیه تملک پروانه ای با سنجاق زدن به بال هایش، در آید، برای فردریک مهم است. اینطور سرنوشت هولناک دختر رقم می خورد؛ زندانی شدن در زیرزمین خانه ای بیرون شهر تا لحظه مرگ.
در کلکسیونر هم اتفاق مرکزی داستان یعنی ربوده شدن میراندا، تروماتیک است و هم ادامه روایت و اتفاقاتی که در حبس تا وقت مرگ برای دختر می افتند. اتفاقا آن چه زمانی که میراندا در زیرزمین خانه محبوس است بر او می گذرد، تلاش او برای رهایی، افکاری که به سراغش می آیند، قضاوتش درباره گذشته و برنامه تزلزل پذیرش برای آینده و مهمتر از همه خوانشی که از زندانبانش به دست می دهد، اهمیت بیشتری از ضربه اولیه داستان دارند. فاولز ما را با آن ضربه غافلگیر کننده وارد جوی می کند که احیانا می توان از تعبیر کافکایی برای آن استفاده کرد، هر چند نویسنده کلکسیونر بر خلاف کافکا، بیشتر به عینیات توجه دارد و قصد دارد تکلمه ای بر آن بگذارد.
«از درس نخوانده ها و جاهل ها متنفرم، از فخرفروش ها و متظاهرها، از حسودها و منزجرها، از حقیرها و پست فطرت ها و کوته فکرها. از تمام آدم های معمولی بی خاصیت حقیری که از حقارت و بی خاصیتی شان شرم ندارند. از کسانی که جی پی اسم شان را گذاشته «آدمهای جدید» متنفرم، آدم های مبتذل و احمق طبقه ای نوپا با پول و ماشین ها و تلویزیون ها و تقلید کورکورانه رقت انگیزشان از بورژوازی.
من عاشق صداقت و آزادی و بخششم. من عاشق ساختنم، عاشق انجام دادنم. عاشق کمالم، عاشق هر چیزی هستم که ایستا نیست، راکد نیست، تقلید نمی کند، روحش نمرده.» (کلکسیونر. صص 228 و 229)
اینها بخشی از حرف های میراندای محبوس است که احیانا باید نخ رسیدن به هسته مرکزی کلکسیونر را به دست ما بدهد. بر این اساس کلکسیونر در نکوهش ظاهربینی طبقه نوکیسه ای است که روح زندگی را می گیرد و آن را تبدیل به شیئی مرده می کند؛ مثل پروانه ای که زیبایی بال هایش نه وقتی در آسمان پرواز می کند که زمانی که مرده است و در کلکسیونی سنجاق شده، اهمیت دارد. در واقع فردریک نماد کسانی است که روح زندگی را می کشند و میراندا همان روح است.
عقوبتی هست؛ چه کسی عقوبت می شود؟
نویسنده غمگینانه می گوید روح زندگی خواهد مرد و کالیبانها (کالیبان عنوانی است که میراندا با آن فردریک را توصیف می کند؛ تعبیری برگرفته از نمایش نامه توفان شکسپیر که در آن کالیبان موجودی ناقص الخلقه و نیمه انسان، نیمه حیوان است.) پیروز می شوند. این البته خوانش فاولز است، وگرنه یک سال قبل انتشار کلکسیونر، کوبو آبه در ژاپن کتابی منتشر کرد که اتفاقا شخصیت اصلی آن هم یک حشره شناس بود؛ اتفاقی که ما را به این باور شبه علمی رساند که در ابتدای دهه 60 میلادی علاقه به نوشتن درباره حشره شناسان و کلکسیونرهای حشرات فزونی یافته است.
در همان صفحات اول زن در ریگ روان، جایی که شخصیت اصلی داستان ناپدید شده و بازار گمانه زنی ها درباره علت گم شدن او که به قصد یافتن حشرات جدیدی برای کلکسیونش به ساحلی دنج سفر کرده، داغ است، از قول روانکاوی غیر حرفه ای می خوانیم: «علاقه به وقت گذرانی بیهوده ای مانند گردآوری حشرات در آدم بالغ، بی بر و برگرد دال بر اختلال روانی است. حتی در مورد اطفال، اشتغال خاطر غیر عادی به جمع آوری حشرات اغلب نشانه عقده اودیپ است. کودک به جبران امیال ارضا نشده اش، از اینکه به تن حشرات سنجاق فرو کند لذت می برد، چون نمی خواهد هرگز ترس از گریزشان را به دل راه دهد. و این نکته که در بزرگسالی هم از این کار دست نکشد، مسلما نشانه آن است که وضع رو به وخامت رفته است. بنابراین اصلا تصادفی نیست که حشره شناسان مبتلا به تمایل حاد تملک اند و همچنین آدم هایی هستند که به غایت انزواجو، شیفته سرقت، و همجنس باز. از این نقطه تا خودکشی بر اثر ملال یک قدم بیشتر فاصله نیست.» (زن در ریگ روان. کوبو آبه. ترجمه مهدی غبرایی. صص 12 و 13٫)
این توصیفات به نحو عجیبی می توانند مناسب فردریک باشند. فاولز می تواند آنها را بیان کند یا لااقل در دهان میراندا بگذارد، هر چند به گونه ای این کار را کرده است.
اگر کلکسیونر داستان عقوبت آدم هایی است که دنبال روح زندگی می گردند و به بیانی «آدم بدها» در این داستان پیروز می شوند، زن در ریگ روان داستان عقوبت آدم بدهاست؛ کسانی که سنجاق به تن پروانه ها می زنند. آنها باید در گودالی بیفتند، سال ها محبوس بمانند، عرق بریزند و به غریزی ترین شکل ممکن زندگی کنند تا احیانا درک درستی از جهانی به دست آورند که آن را فقط با به تور انداختن، کشتن و مجموعه کردن زیبایی هایش می شناسند.
کلکسیونر را می توان به شیوه های مختلفی خواند و تفسیر کرد، همانطور که زن در ریگ روان بدون ارجاع به اثر فاولز تفسیر پذیر است. با این وجود، برساختن تفسیری از کنار هم قرار دادن این دو رمان، به ویژه اینکه آنها به فاصله یک سال از هم منتشر شده اند، می تواند دری بر کشف دغدغه نسلی از نویسندگان بگشاید که جنگ های ویرانگر را پشت سر گذاشته و در طلیعه دوران تازه ای ایستاده اند که نه تنها چیز دندان گیری ندارد که آدم ها را به سمت تهی شدن و شیء وارگی می کشاند. نوشته های فاولز و کوبو آبه اخطاری درباره اتفاقات آینده هستند و در کنار هم قرار دادن آنها می تواند به ما دید وسیع تری نسبت به موضوع بدهد.
دسته بندی : سبک زندگی
مقالات مرتبط
- 10 برند با ارزش دنیا کدامند؟ اپل هشتمین برند با ارزش دنیا
- ویدیوی تبلیغاتی ایسوس به ویژگی های دوربین ذن فون 7 می پردازد
- الجی لپ تاپ های فوق سبک P220 خود را به بازار عرضه می کند
- همکاری اپل با مایکروسافت؛ اپل تی وی به ایکس باکس می آید
- 10 کتابی که تا به امروز در فهرست بهترین ها بوده اند
- پروندهای دربارهی کتابهای هوش هیجانی
- رژیم غذایی کتوژنیک چطور از ما در مقابل آنفولانزا محافظت می کند
- هر آنچه که از ناخن و درمان مشکلات آن باید بدانیم!
- CES 2012: تبلت Project Fiona، لذت بازی های پرگرافیک PC را در تبلت تجربه کنید
- شیائومی Mi 10T و شیائومی Mi 10T پرو با نمایشگر 144 هرتز رونمایی شدند
- سونی امیدوار است تا بتواند اندروید ۴.۱ را روی گوشیهای سری Xperia بیاورد
- بازسازی یک جهان سه بعدی با عکس های شما در فیسبوک
- API فیسبوک برای مسنجر و اینستاگرام عرضه شد
- چگونه تصاویر تار را واضح کنیم؟
- الگوی صفحه آغازین ویندوز ۸ در نسخه نهایی به ۲۰ گزینه افزایش پیدا کرده است
- تریلر Sekiro: Shadows Die Twice نسخه Game of the Year و آپدیت رایگان بازی را نشان می دهد
- ابراز تمایل بازیگر فیلم The New Mutants به حضور در دنیای سینمایی مارول
- زیر و بم عکاسی با موبایل – قسمت اول: عکس گرفتن
- ایده های برگزاری عروسی در زمستان و نکاتی که باید بدانید
- آموزش بوت و نصب سیستمعاملهای متفاوت روی یک کامپیوتر با استفاده از فلشمموری
منبع : تیاندا