فکر میکنم، پس بازی میکنم
لحن و فضای کتاب فکر میکنم پس بازی میکنم اتوبیوگرافی آندرهآ پیرلو بازیکن سابق تیم ملی ایتالیا تا حدودی یادآور سبک و سیاق بازی او در زمین فوتبال است: توام با آرامش و خونسردی، نکتهسنجی، تفکر و البته چیزی که در زمین چمن سبز نمیتوانستیم از او ببینیم: طنز. طنزی ملایم و بهاندازه.
برای دوستداران فوتبال، پیرلو نمونه برجستهای از آن دست بازیکنان بود که دید وسیع و دقت زیاد، هوش بالا و مهارتهای قابل توجهای داشت. در نگارش این کتاب نیز او به نوعی از این ویژگیها بهره برده است. دید وسیع و دقتاش تبدیل به نگاه موشکافانه شده، هوش زیادش به نگاه منطقیاش به مسائل پیرامونی فوتبال کمک کرده و مهارتهایش به توانایی در ارائه تصاویر و تعابیر بدیع مبدل گشته است. در نمونههای زیر این مدعا را میتوانید بسنجید.
تولد فوتبالیستی که گویی هیچگاه کودک نبوده، برشا.
«آندرهآ همانطور که برای تیم جوانان بازی میکردی بازی کن.» این اولین جملهای بود که میرکا لوچسکو مربی برشا که در ۱۵ سالگی مرا به تیم اصلی این باشگاه آورده بود به من گفت. جایی که باید با بازیکنانی تمرین میکردم که حدود ۳۰ سال سن داشتند و زیاد خوششان نمیآمد بین دست و پایشان بپلکم. لوچسکو یکی از کسانی بود که تاثیر خودآگاه زیادی روی من گذاشت. اولین موفقیت من در تیم اصلی وقتی بود که همتیمیهایم در تمرین کمتر مرا میزدند! و بعد به تدریج بیشتر به من پاس دادند. در روز اول نسبت ماجرا ۱۰ به ۱ بود. به ازای هر ۱۰ خطا به قصد کشت ۱ پاس به من میدادند که آن یکی هم اشتباه بود و به من نمیرسید. به مرور شرایط بهتر شد و به جایی رسیدیم که تعداد پاسهای سالم از تعداد سوقصدها بیشتر شد و این موفقیت بزرگی بود.
تیم ملی ایتالیا
تجربه اولین بازی ملی من با تیم زیر ۱۵ سال ایتالیا بود. نگاه من به تیم ملی مثل نردبانی است که پله آخرش را نمیبینی، اما مقصد روی اولین پله حک شده است: «بهشت از این طرف.»
مدارک را برایم جعل کردند. به نظر نمیرسد کار درستی باشد، ولی چند سال بعد دوباره مجبور شدیم این کار را تکرار کنیم تا من اجازه پیدا کنم در تیم دوم برشا بازی کنم. خیلی خوشحال بودم که به تیم ملی دعوت شدم، چون سه روز در هفته مدرسه نمیرفتم. بعدها عقبافتادگی در درس و مدرسه را با کلاسهای جبرانی که شخصا گذراندم، جبران کردم: سفر به همه جای دنیا با تیم ملی ایتالیا (جغرافی)، برنده شدن در مبارزه (تاریخ)، تمرین و دوندگی (زنگ ورزش) و سرانجام آشنایی با گواردیولا (فلسفه، تاریخ هنر و زبان خارجی)
مشکل همیشگی
دوست دارم فکر کنم زالوها موجوداتی در خطر انقراضاند، نه اینکه در حال تولید مثل و زیاد شدن باشند، اما مدام از این موضوع ناامید میشوم. بازیکنانی در پست من، وظیفه طراحی و بازیسازی را به عهده دارند و قلدرترین بازیکنان حریف مدام دور و بر ما میپلکند. همیشه برنامه همین است. رام کردن یک سگ نگهبان که ۹۰ دقیقه دوروبرتان حضور دارد، اصلا کار سادهای نیست. او سگ است و من هم استخوان. حتی بازیکنانی که استعداد خاصی ندارند هم میتوانند کل بازی را بدوند و تکل بزنند. ممکن است روباتی بدون مغز باشند ولی معمولا از نظر فیزیکی چیزی کم ندارند. مثل وقتی که آندره اسکامبری مدافع تیم ملی مالت در دیداری در سال ۲۰۱۲ وظیفه یارگیری منتومن با من را به عهده داشت. قانع شده بودم که مدافع مالت عاشقم شده است. مطمئنم اگر آن موقع یک حلقه دم دستش بود، زانو میزد و میگفت: «من آندره تو آندرهآ را به عنوان هدف قانونی خود انتخاب میکنم تا تو را بزنم، دنبالت راه بیفتم و در لحظهلحظه عمرم رویت خطا کنم تا زمانی که داور ما را از هم جدا کند.»
نهم ژوییه ۲۰۰۶، استادیوم المپیک برلین، فینال جام جهانی آلمان، نقطه اوج
وقتی به فینال جام جهانی برابر فرانسه فکر میکنم، لحظهای وجود دارد که کاملاً شخصی و متعلق به خودم است. وقتی که بعد از پایان وقت اضافه، مارچلو لیپی به سمت من آمد. در گوشم گفت: «اولی تویی.» این لزوماً خبر خوبی نبود. مسلما به این معنی بود که من در نظر آنها بهترین هستم اما به این معنی هم بود که اگر پنالتی را از دست بدهم و ببازیم، نفر اول در لیست احمقها خواهم بود. فکرم هزار راه میرفت، انگار مست روی سقف یک ترن سریعالسیر نشسته باشم. واقعاً نمیدانستم چه کار کنم. مسیر رفتن به سمت نقطه پنالتی اگرچه به زحمت به ۵۰ متر میرسد اما وحشتناکترین مسیر ممکن است. چیزی شبیه «راه رفتن مرد مرده» در «مسیر سبز». به محوطه جریمه رسیدم و نفسم را حبس کردم. توپ را در دستانم چرخاندم رو به آسمان کردم و از خدا کمک خواستم. به این دلیل ساده که امکان ندارد خدا فرانسوی باشد. پنالتی من گل شد. واقعاً فوقالعاده است که احساسی را تجربه کنی و بدانی میلیونها نفر در همان زمان و به همان دلیل احساس مشابهی دارند.
حضیض استانبول
من به ترک فوتبال فکر کردم چون بعد از استانبول دیگر همه چیز به نظرم بیمعنی بود. فینال چمپیونزلیگ ۲۰۰۵ در استانبول به معنای واقعی کلمه نابودم کرد. خیلیها فکر میکنند دلیل اینکه ما آن بازی را در ضربات پنالتی باختیم، یرزی دودک بود؛ کلهخر رقاصی که اول با جستوخیز روی خط دروازه ما را مسخره میکرد، بعد هم با گرفتن پنالتیها نمک روی زخممان میپاشید. ولی قسمت دردناک ماجرا این بود که همهاش تقصیر خود ما بود. مانند خودکشی دستهجمعی بود. دست همدیگر را گرفتیم و همه با هم از پل بسفر پایین پریدیم؛ تنگهای که برای ما زیادی تنگ از آب درآمد، خیلی تنگ.
دسته بندی : سبک زندگی
مقالات مرتبط
- ایکس باکس سری ایکس قدرتی بسیار بیشتر نسبت به کامپیوترهای گیمینگ با قیمت مشابه دارد
- احتمالاً از بازی Injustice 3 در DC FanDome رونمایی نخواهد شد
- راهنمای کتابخوانی
- معرفی سریعترین موتورسیکلت Kawsaki دنیا
- افشای اسناد داخلی نوکیا با مضمون گوشی نوکیا 10
- بواسیر یا هموروئید شایع ترین عارضه بارداری
- من به همسرم شک دارم؛ علت شک به همسر و چاره ذهن شکاک در رابطه چیست؟
- راهنمای iOS 6: دسترسی اپلیکیشن فیسبوک به عکسها و ویدئوها
- اکسپریا 5 مارک 2 سونی 27 شهریور به طور رسمی معرفی می شود
- مرسدس بنز GLB با تیونینگ برابوس معرفی شد
- اخبار بخوانید، اما به اندازه!
- ده قابلیت مهم که از EOS 5D Mark IV انتظار داریم
- نکات مهم درباره فیلم برداری عروسی برای عکاسان تازه کار
- بررسی لپتاپ VPC-SA33GX از سری SA سونی
- راهنمای خرید MP3 Player
- مقایسه تبلت Galaxy Note 10.1 با Galaxy Tab 2، نسل سوم آیپد، A700 ایسر و ترنسفورمر اسوس [بروز شد]
- مایکروسافت با معرفی دو ماوس جدید Arc Touch تولد 30 سالگی بخش سخت افزار خود را جشن می گیرد
- ذرات بنیادی؛ از پل دیراک تا ریچارد فاینمن
- شعرم را روایت کن
- تاریخ انتشار World of Warcraft: Shadowlands در گیمزکام 2020 اعلام شد؛ انتشار ویدیو جدید
منبع : تیاندا