«می ­بایست بار دیگر گام زدن را از سر بگیرد، گام بزند و گام بزند تا این که مغزش پاک کرخت شود، تا دیگر خواب اشباح تاریک را نبیند، از کران تا کران پطرزبورگ را گام بزند، خود را در خیزران ­های خیس، در بخارهای معلق کناره ­ی دریا گم کند و در منگی ­اش همه چیز را از ذهنش بیرون بریزد؛ و بعد در میان نورهای گرم و نرم حومه­ های پطرزبورگ مشاعرش را بازیابد.» (ص 247)

پطرزبورگ شهر اوهام است، شهری غرق شده در م ه؛ شهری که مرز بین وهم و واقعیت در آن باریک است. این شهری است که ساکنانش در شب­ های روشن طولانی­ اش در معرض هذیان و جنون قرار می­ گیرند. قدم زدن در پطرزبورگ هم درد است و هم درمان؛ سایه ­ها و سازه ­ها در حین قدم زدن شکل حقیقی به خودشان می ­گیرند و هیچ کس از این هذیان در اَمان نیست. نیکولای گوگول در داستان کوتاه نیفسکی پروسپکت (نام خیابان اصلی پطرزبورگ) نوشته بود: «اوه، به نیفسکی پروسپکت اعتماد نکن، من هر وقت از آن می ­گذرم خودم را در بالاپوشم تنگ ­تر می ­پیچم و سعی می ­کنم به اشیائی که پیش رویم پدیدار می ­شوند نگاه نکنم. همه ­چیز فریب است، همه­ چیز خواب و رویاست، همه ­چیز نه آنی است که می­ نماید!» (ص 514)

آندر ی بی ه­ لی رمان پطرزبورگ را ابتدا در حد فاصل سال­های 1913 و 1914 به صورت دنباله ­دار در مجله ­ای چاپ کرد. کتاب دو بار دیگر و در سال­ های 1916 و 1922 نیز منتشر می ­شود که نسخه­ ی دوم، حدود صد و پنجاه صفحه کوتا ه ­تر شده و تغییراتش بیشتر مورد پسند بیه ­لی بود. فرزانه طاهری در مقدمه ­ی آغازین کتاب تفاو ت ­های این دو نسخه و دلیل انتخاب نسخه ­ی دوم برای ترجمه را توضیح می دهد.

رمان از هشت فصل، یک دیباچه­ ی آغازین و یک موخره تشکیل شده است؛ هر فصل با شعری از پوشکین شروع می ­شود. ماجرای رمان پطرزبورگ در طی یک هفته و اوایل اکتبر 1905 و درست پیش از اعتصابات سراسری رخ می ­دهد. آپولون آپولونویچ آبل ئوخوف سناتوری شصت ­وهشت ساله است که شغلی مهم در تشکیلات حکومتی دارد. پسرش نیکولای دانشجویی علاقه ­مند به فلسفه ­ی کانت است که به یک سازمان تروریستی انقلابی پیوسته است؛ سازمان تصمیم دارد به کمک نیکولای و با یک بمب ساعتی، یکی از مقامات بلند­پایه کشور را ترور کند. انقلاب در پس­ زمینه­ ی رمان بیه­ لی جاری است، شورش­ ها از ژانویه ­ی 1905 افزایش یافته بود و شهر کاملا در تکاپو و تقلا بود و اعتراضات، اعتصابات و ترورها از گوشه و کنار شنیده می ­شد. پطرزبورگ یکی از پرتلاطم ­ترین دوران های خود را سپری می کرد و ترس در میانه­ ی شهر می­ چرخید.

نیکولای در مرکز رمان قرار دارد و روابطش با پدرش، دوستان انقلابی ­اش، عشق نافرجامش و مادر غایب ­اش رمان را پیش می­ برد؛ اما در واقع رمان بیه ­لی پیش نمی ­رود، دائما در حال چرخیدن به دور خودش است، تکرارها، بازگشت­ ها و مماس شدن ­های روایت، هرگونه حرکت طولی را متوقف می ­کند؛ گاهی در حین حرف ­های مهم شخصیت­ ها، به یکباره گفت ­وگوها قطع می ­شود و پاساژی جدید باز می شود، صداهای پس ­زمینه و دیالوگ ­های بی­ ربطی که در سمتی دیگر در جریان بودند، به مانند یک باند صوتی فعال می ­شوند و ماجرای اصلی ف ید می ­شود. آن چه رمان را به تحرک وا می ­دارد بازی ­های زبانی نویسنده است. این بازی ­ها شامل ابداع ترکیبات غریب، فشرده کردن­ ها، دست کاری اصوات، معناها و تغییر مقولات دستوری است. این تحرکات شعرگونه­ ی بیه ­لی حرکات طولی رمان را کُندتر کرده و بر ابهام آن می ­افزاید. همه ­ی این تمهیدات باعث می ­شود تلاش برای یافتن معنا در پطرزبورگ به بن ­بست برسد؛ به تدریج نوعی عدم قطعیت سراسر رمان را پر می ­کند و بی ­معنایی محض حاکم می شود. خود بیه­ لی در مورد ابهام و پیچیدگی رمان از عبارت «لفاف تعقید» استفاده می ­کند که هم به معنی پیچیدگی، پوشیدگی و عدم صراحت و تعقید در کلام است و هم به معنی تیرگی و تاریکی. پروفسور «کاتز» استاد برجسته­ ی مطالعات روسی در مقدمه کتاب اشاره می ­کند که حتی خواندن رمان به روسی هم باعث نمی ­شود به طور کامل بتوان اثر بی ه­ لی را کشف کرد.

«مرد چاق که روی میز خم شده بود، چیزی در گوشش پ چ ­پ چ کرد.

  مرد اول: پ چ-پ چ-پ چ…

  مرد دوم: خانه ­ی آبلئوخف؟

  مرد اول: پ چ

  مرد دوم: به آبلئوخوف؟

  مرد اول: پ چ

… پنداری پچ­ پچ­ ای بود پر شده از عالم ­ها و منظومه ­های سیارات. اما کافی بود آدم به دقت گوش به پچ­ پچه بسپارد و محتویات خوفناک پچ ­پچه­ پاک پوچ از آب درآید. (ص 52 و 53)

این مُدل روایتی در کنار تشدید ابهام، نوعی شیطنت و بازیگوشی نیز در خود نهفته دارد؛ راوی رمان معمولا کمکی به رفع ابهام نمی­ کند بلکه همان اندک یقین حاصل شده را نیز به شک بدل می ­کند. تمهیدات زبانی بیه­ لی عجیب است (فرزانه طاهری در ترجمه­ ی فارسی رمان این بازی­ های زبانی دشوار را به خوبی منتقل کرده است.) سطر سطر رمان پر از واج ­آرایی و تکرار حروفی خاص است، هدف گویی ساختن جهانی از اصوات است، تکرار حروف «ک»، «پ»، «س»، «ش» و… به مانند موسیقی در گوش­ های خواننده شنیده می­ شود.

«نیفسکی پروسپکت (بین خودمان بماند) به خط راست است، چون پروسپکتی است اروپایی؛ و هر پروسپکت اروپایی هم فقط پروسپکت نیست، بلکه پروسپکتی است که اروپایی است، چون­ که… بله… همین دیگر… و به همین دلیل نیفسکی پروسپکت پروسپکتی است به خط راست.» (ص 22)

«رابرت ا. مگوایر» و «جان ا. مالمستد» مترجمان انگلیسی کتاب در پیش­گفتارشان تاکید می ­کنند که «اگر فقط رمان را بخوانیم تا محتوایش را دریابیم، به نظر وراجی ابلهانه می ­آید. اما اگر با گوش ذهن به آن گوش کنیم یا حتی بهتر، آن را بلند بخوانیم، متوجه می ­شویم که کلمات برای جمع آوردن برخی صداها انتخاب شده ­اند.»

پطرزبورگ رمانی است که بر شانه های رمان های کلاسیک و بزرگ تاریخ ادبیات روسیه ایستاده است اما مانند آن رمان­ های کلاسیک روسی که می ­شناسیم نیست؛ نه رمانی عاشقانه است و نه رمانی معمایی و پرتعلیق، نه اعتقادی به داستان دارد و نه پیش­روی می ­کند؛ گویی عامدانه تصمیم به مبارزه ای بازیگوشانه با تاریخ ادبیات روسیه گرفته است؛ پطرزبورگ برای آندری بیه ­لی فرصتی است تا مرزهای جدیدی را بکاود و کلام را جادو کند. از جایی به بعد و در میانه ­های رمان می ­فهمیم که یافتن منطق برای هذیانی که شخصیت­ ها می­ گویند ممکن نیست، درک و معنی واژگان و جملات را در ازای شاعرانگی متن باید فدا کنیم. برای بیه ­لی هیچ چیز مقدسی وجود ندارد، او بی­ رحمانه علایق شخصی خودش را نیز دست می­ اندازد و این دست ­انداختن یکی از اصلی­ ترین مولفه­ های این رمان سمبلیستی است. شخصیت ­های رمان بین شخصیت آنا در آناکارنینا، برادران کارامازوف و جنایت و مکافات، یوگینی شخصیت اصلی شعر سوار مفرغی پوشکین، اپرای بی­بی پیک چایکفسکی، بعضی از داستان­ های گوگول و… بُر می ­خورند. در کنار تمام این اشارات و ارجاعات و تلمیحات که بسیاری از آن ­ها را در پی ­نوشت­ های انتهای کتاب می­ توانیم کشف ­کنیم، ترسی دائمی را در خیابان ­های پطرزبورگ تجربه می­ کنیم. پوشکین و سوار مفرغی نقشی مهم در پطرزبورگ بیه ­لی دارند؛ یوگنی قهرمان پوشکین، وقتی از کنار پیکره­ ی پطر کبیر (سوار مفرغی) می ­گذرد مشتش را بلند می­ کند و به امپراتوری که شهری بر این مکان نفرین شده ساخته است لعنت می­ فرستد و بعد سوار از تخته ­سنگ پایین می ­آید و در خیابان ­های شهر یوگینی را دنبال می ­کند. سوار مفرغی پوشکین، شخصیت ­های بیه ­لی را نیز تعقیب می ­کند؛ مجسمه­ ی پنج متری پطر کبیر سوار بر اسب از کنارشان می ­گذرد؛ پس با عبور از کنار هر مجسمه­ ای، تاریخ روسیه احضار می ­شود و مثل کابوسی ابدی بر افراد رمان نازل می ­شود. بیه ­لی در کتاب خاطراتش اشاره می ­کند که چگونه با روانی آشفته بی ­هدف در خیابان­ های پطرزبورگ پرسه می ­زده و بارها به فکر خودکشی افتاده است. نیکولای آبلئوخوف می تواند خود نویسنده باشد، ناکام در زندگی عشقی و ناتوان در برقراری رابطه؛ او تنها و سرگردان و بی ­آنکه از سوی خانواده و اطرافیانش درک شود و با آشوبی درونی در این شهر تشویش ­آور می چرخد.

پطرزبورگ رمان بی ­مکانی و بی ­زمانی است، سفری دلهره ­آور در تاریخ است. پطرزبورگ یک شهر نیست، روحی است که حوالی شخصیت های رمان بیه لی می چرخد، همین می ­شود که شخصیت­ های بیه­ لی در هذیان ­های خود با همزادشان روبه­ رو می­ شوند؛ اما نباید فراموش کرد که شهر پطرزبورگ بر روی باتلاق ساخته شده و ممکن است به یکباره آدم ها را به سوی خودش ب کَشَد. این پطرزبورگ غرق شده در م ه و دود، تمام ویژگی های لازم برای ابتلا به اوهام و جنون را دارد؛ پوشکین در یکی از شعرهایش گفته بود: «خدا نصیب کند که عقلم را نبازم…»

کم ­کم خواننده­ ی رمان نیز به سلامت روان خود شک می کند، لب هایش را می جنباند و شروع به تکرار این واج ها و کلمات می کند؛ نیکولای در انتها مانند پرنس میشکین در ابله داستایفسکی، از این شهر دل می ­کَند. از این شهر باید دوری کرد تا اوهام فرو نشیند، اما خیابان ­های پطرزبورگ بی ­انتهایند و تا انتهای زندگی همراهش خواهند بود.

سپیده سر خواهد زد فردا

 و خیره خواهد کرد چشمان­مان را با نور خویش

و شاید دیگر آن دم رفته باشم

تا به قلمروهای ناپیدای شب