آیا ما در «عصر نئولیبرالیسم» زندگی میکنیم؟
ترجمهی بخشهای از مقالهی داگ آینار تورسن و آموند لی (دپارتمان علوم سیاسی دانشگاه اسلو)
نظری به ادبیات انتقادی دربارهی نئولیبرالیسم
به نوشتهی یکی از مقالات این مجموعه، مشخص کردن تاریخ دقیق پیدایش نئولیبرالیسم ممکن نیست، اما بنیانهای آن را میتوان در لیبرالیسم کلاسیکی که آدام اسمیت از آن هواداری میکرد و در درک بخصوص او از انسان و جامعه یافت، درکی که او نظریههای اقتصادیاش را بر آنها بنا نهاده بود (مقالهی «دیدگاه نظریه نئولیبرال دربارهی جامعه»، نوشتهی سیمون کلارک). به زعم این دیدگاه نئولیبرالیسم به عنوان یک پارادایم جدید برای نظریهپردازی و سیاستگذاری اقتصادی تلقی میشود ــ و در عین حال احیای نظریههای اقتصادی آدام اسمتی و وارثان فکری او در سدهی نوزدهم است.
این خط استدلال توسط توماس آی. پالی (۲۰۰۵) ادامه مییابد (مقالهی «از کینزگرایی به نئولیبرالیسم»). او چنین استدلال میکند که در یک چرخش ۱۸۰ درجه، نئولیبرالیسم جای تئوریهای اقتصادی جان مینارد کینز (۱۹۳۶) و پیروان او را گرفته است. کینزگرایی، نامی که بعدها بر دیدگاههای کینز نهاده شده، در فاصلهی سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۰ چارچوب نظری غالبِ اقتصاد و سیاستگذاری اقتصادی بود، اما بعد از آن یک رویکرد «پولگراتر» که ملهم از نظریههای و تحقیقات میلتون فریدمن بود، جای آن را گرفت. از آن پس، میخواهند به ما بباورانند که «نئولیبرالیسم»، یعنی پولگرایی و نظریههای مرتبط با آن، بر سیاستگذاری اقتصاد کلان حاکم بوده است، امری که در گرایش به مقررات دولتی کمتر برای تنظیم اقتصاد و تاکید افزونتر بر ثبات در سیاست اقتصادی، به جای اهداف «کینزی» اشتغال کامل و التیام فقر حاد، مشهود است.
همان طور که رونالدو مونک در مقالهی دیگر کتاب «نئولیبرالیسم و سیاست و سیاست نئولیبرالیسم» میگوید، امکانپذیری «بازار خود تنظیمگر» که یکی از فرضهای اصلی لیبرالیسم کلاسیک است، از پیشفرضهای مهم نئولیبرالها هم هست. تخصیص منابع به کارآترین وجه مهمترین هدف هر نظام اقتصادی است و کارآترین شیوهی تخصیص منابغ از دید آنچه مونک «تئوریهای اقتصادی نئولیبرالیسم» میخواند، مکانیزمهای بازار هستند. بنابراین دخالتهای نهادهای دولتی در اقتصاد همیشه نامطلوبند، چون میتوانند منطق ظریف بازار را مختل کنند و به این ترتیب کارآیی اقتصاد را کاهش دهند. به زعم مونک نئولیبرالیسم به مثابه «ایدئولوژی مسلطی که به جهان امروز شکل میدهد» قدرت عظیمی بر مباحث مرتبط با رفرمهای تجارت جهانی و بخش خصوصی اعمال کرده و میکند. او چنان بحث میکند که گویی آدم ناچار است یا با رفرمهای نئولیبرال به مخالفت برخیزد، یا به همسنگری با آنها و انتشار آن دیدگاهها متهم شود.
کتابی که سعد-فیلهو و جانستون تدوین کردهاند از جهات بسیاری نمونهی خوبی است برای موج جدیدی از «ادبیات انتقادی» که هدف اصلیاش محکوم کردن گرایش نیرومندی است که تحت نام «نئولیبرالیسم» شناخته میشود. آثار کسانی چون بوردیو، هاروی، گیدنز و چامسکی هم جزو همین ادبیات انتقادی قرار میگیرند. بسیاری از این آثار اهمیت بسیار زیادی به نئولیبرالیسم میدهند و در عین حال چنان رفتار میکنند که گویی هیچ مشکلی نیست اگر مفهومی به این اهمیت را بدون تعریف رها کنند و درست مانند سعد-فیلهو و جانستون اعلام میکنند که این مفهوم به تعریف تن نمیدهد. به همین دلیل آدم به تدریج شک میکند که آیا چنین نیست که اصطلاح «نیولیبرالیسم» دست کم در برخی از کاربردها به برچسبی بدل شده است برای توصیف تقریباً همهی تحولات اقتصادی و سیاسی نامطلوب.
تعریف دیوید هاروی از نئولیبرالیسم
در ادبیات «انتقادی» سالهای اخیر، دیوید هاروی از این نظر جایگاه برجستهای دارد که از معدود کسانی است که در کتابش تاریخ مختصر نئولیبرالیسم سعی کرده است تعریف جامعی از نئولیبرالیسم به دست دهد:
«نئولیبرالیسم در وهلهی نخست یک تئوری عملکردهای سیاسی-اقتصادی است که میگوید میتوان بهزیستی انسان را از راه آزادسازی آزادیها و مهارتهای کارفرمایانه در یک چارچوب نهادی که با حق مالکیت نیرومند، آزادی بازارها و آزادی تجارت مشخص میشود، تامین کرد. نقش دولت این است که چارچوب نهادی مناسب را برای این گونه عملکردها خلق و از آن محافظت کند. دولت برای نمونه باید کیفیت و انسجام پول را تضمین کند. دولت همچنین باید آن ساختارها و کارکردهای نظامی، دفاعی، انتظامی و قانونی را که برای امنیت حق مالکیت خصوصی ضروریاند برپا دارد و کارکرد مناسب بازارها را اگر شده با به کار بردن زور تضمین کند. علاوه بر این، اگر (در حوزههایی مانند زمین، آب، تعلیم و تربیت، بهداشت و درمان، تامین اجتماعی، یا آلودگی محیط زیست) بازار وجود ندارد، باید این بازارها را اگر لازم باشد با اقدام دولت باید خلق کرد. اما دولت فراتر از این کارها نباید اقدامی بکند. دخالتهای دولت در بازار (بعد از شکلگیری این بازارها) باید در حداقل ممکن نگاه داشته شود چون، به زعم این نظریه، دولت نمیتواند اطلاعات کافی داشته باشد تا سیگنالهای بازار (قیمتها) را حدس بزند و دیگر اینکه گروههای ذینفع نیرومند قطعاً دخالتهای دولت را به نفع خود تحریف میکنند (بخصوص در دموکراسیها)».
تعریف پیشنهادی هاروی از نئولیبرالیسم با تحلیل کلی او همخوانی دارد، تحلیلی که از جمله شامل این باور است که « از سالهای ۱۹۷۰ دنیا در عملکردهای سیاسی-اقتصادی و طرز تفکر خود چرخشی موکد به سمت نئولیبرالیسم را تجربه کرده است». هاروی با این تعریف پیشنهاد میکند که نئولیبرالیسم نه به عنوان یک جور شکوفایی نوین لیبرالیسم به طور کلی نظاره کنیم، بلکه آن را یک تئوری اقتصادی متمایز بدانیم که در دوران اخیر جای یک لیبرالیسم ملایمتر، یعنی رویکرد کینزگرا به اداره اقتصاد کلان را که ملهم از لیبرالیسم مدرن بود گرفته است. روشن است که هاروی نئولیبرالیسم را نه به عنوان ادامهی لیبرالیسم «اصلی» بلکه چون چیزی میبیند که مستقل از ارزشها و سیاستهای لیبرال اصلی هستی دارد. در واقع این آشکار است که برخی نئولیبرالها به هیچ عنوان لیبرال به حساب نمیآیند، کما اینکه هاروی دیکتاتورهای ضدلیبرالی چون دنگ شیائو پینگ و آگوستو پینوشه را هم در میان سیاستمداران هوادار نئولیبرالیسم مینشاند. با وجود این، به نظر میرسد سیاستمداران نئولیبرالی هم داریم با هویت لیبرال و در تصویری که هاروی از تاریخ معاصر به دست میدهد در میان آنها نظریهپردازان سیاسی و اقتصاددانهایی چون هایک و فریدمن در کنار سیاستمداران محافظهکاری چون ریگان و تاچر جا میگیرند.
هاروی با تعریف خود که شامل همه چیز از تاچریسم تا «سوسیالیسم با مشخصات چینی» میشود به درستی تاکید میکند که نئولیبرالیسم «یک تئوری عملکردهای سیاسی-اقتصادی است» تا یک ایدئولوژی سیاسی «کامل». در واقع به نظر میرسد که هیچ گونه ارتباط روشن یا حتی همبستگی بین هواداری از عملکردهای اقتصادی نئولیبرال و تعهد به لیبرالیسم «حقیقی» وجود ندارد.
آیا ما در عصر نئولیبرالیسم زندگی میکنیم؟
دیدیم که نئولیبرالیسم برخلاف آنچه خود واژه مینماید صرفاً احیای لیبرالیسم در دوران اخیر نیست. نئولیبرالیسم را شاید به بهترین نحو بتوان این گونه توصیف کرد که یک جور خلف رادیکال لیبرالیسم «اصلی» است که در آن خواست سنتی لیبرالیسم مبنی بر «برابری آزادی» از ریخت افتاده و به خواست آزادی مطلق برای بااستعدادها و شرکتهایشان تبدیل شده است. از این منظر نئولیبرالیسم نظیر پدیدهی «نومحافظهکاری» است که نه شکل جدیدی یا احیای اخیر محافظهکاری سنتی، بلکه مجموعهی نو و یگانه و قطعاً آشتیناپذیری از اندیشههای سیاسی است.
نام پروژهای که این مقاله جزئی از آن است، «سیاست در عصر نئولیبرالیسم»، حاکی از این است که گذار از مرحلهی پیشینِ نامشخصی از تحول سیاسی و اقتصادی جهان به «عصر نئولیبرالیسم» در جریان است، یا هماکنون دیگر کامل شده است. بنابر این تحلیل، که مرتبط است با تحلیلی که در کتاب نئولیبرالیسم: خوانش انتقادی یا تاریخ مختصر نئولیبرالیسم دیوید هاروی میتوان یافت، جهان از جامعهای که مشخصهاش فضای بزرگی برای حکومت دموکراتیک و اعمال اقتدار سیاسی است دور شده و به سمت نظام جدیدی رفته که در آن «شرایط برای سیاستورزی»، به سبب تهاجم رفرمهای سیاسی الهام گرفته است اندیشهها و نظریههای نئولیبرال به شدت کاهش یافته است.
اما وقتی با این فکر روبهرو میشویم که ما در عصر نئولیبرالیسم زندگی میکنیم، خواه نا خواه پرسشهای چندی پیش میآیند. اصلیترین این پرسشها نسبت به ادبیات «انتقادی» [از نوع کتاب خوانش انتقادی و کتاب هاروی] و تحلیل کلی آن پروژه اندکی ناباور هستند: آیا حقیقتاً چنین است که نئولیبرالیسم «ایدئولوژی غالبی است که به جهان امروز ما شکل میدهد»؟ آیا حقیقتاً ما به سمت «جامعه نئولیبرال» در حرکتیم، یعنی جامعهای که توسط ایدئولوژی نئولیبرال اداره میشود؟ آیا میتوانیم به نحو معناداری به خود به عنوان کسانی بیاندیشیم که در «عصر نئولیبرالیسم» زندگی میکنیم؟ پرسشهای دیگری هم هستند. اگر شاهد گرایشی به سمت رفرم بخش خصوصی، اقتصاد و تجارت جهانی هستیم که ملهم از نئولیبرالیسماند، آیا این گرایش روز به روز نیرومندتر میشود؟ یا شاید نشانههایی وجود داشته باشند که فشار برای رفرمهای «نئولیبرال» دارد کُند میشود و شاید هم به کلی متوقف شود؟
در یک سطح بنیادیتر، به نظر میآید بجاست پرسشهایی نیز دربارهی فایدهی علمی و مثمرثمر بودن این مفهوم پیش بکشیم. آیا مفهوم «نئولیبرالیسم» به ما کمک میکند بهتر بفهمیم در دنیا چه میگذرد یا ما را از فهم این موضوع دور میکند؟ آیا این مفهوم باعث نمیشود برخی گرایشها را پررنگتر از آنچه هستند ببینیم و برخی دیگر را کمرنگتر، و اینکه این گرایشهای اخیر برخی ممکن است رفرمهای بخش خصوصی و برخی دیگر از تحولات ملهم از تئوریها و ایدئولوژی نئولیبرالیسم را تضعیف و حتی خنثا کنند؟
و این پرسش همچنان به جای خود باقی است: آیا صحبت کردن از اینکه امروز مردم در عصر نئولیبرالیسم یا در جامعهی نئولیبرال زندگی میکنند معنایی دارد؟ آیا باورها و گرایشهایی که در تعریفهای نئولیبرالیسم موجودند واقعاً آن قدر موثر و گسترده هستند؟ به نظر ما چنین میرسد که باید پاسخ قطعی را به تعویق انداخت. این شاید راه حل ملالآوری باشد، اما راه حلی است حقیقیتر و دقیقتر. به گمان ما بهتر است از عصری پیچیدهتر، نامتعینتر و سیالتر صحبت کنیم، تا عصری که ایدئولوژی نئولیبرال بر آن حاکم است. و اگر چنین باشد، به نظر میآید که بهتر است مفهوم نئولیبرالیسم را برای مجموعهای از اندیشهها کنار بگذاریم که در دوران اخیر تاثیر سیاسی داشتهاند، اما وقتی در کلیت نگاهشان میکنیم هنوز بیشتر به یک ایدئولوژی رادیکال شباهت دارند.
در هر صورت یک امر مسلم است و آن اینکه گرایشهای گفته شده به سمت شیوههای نئولیبرال سازماندهی جامعه باید دقیقتر مورد بررسی قرار گیرند. اما در عین حال باید از خودمان بپرسیم آیا ممکن نیست مفاهیم دیگری گرایشهای اخیر در دنیای کنونی را دقیقتر توصیف کنند.
دسته بندی : سبک زندگی
مقالات مرتبط
- برندهای گوشی هوشمند چه سهمی از بازار ایران دارند؟
- 13 توصیه ضروری برای مراقبت از موهای رنگ شده
- جنگ موبایل های سه بعدی، مقایسه سخت افزاری HTC EVO 3D و LG Optimus 3D
- سامسونگ انتظار دارد امسال 1 ميليون تبلت Galaxy بفروشد
- خرید بهترین هدیه روز پدر با 30 ایده جذاب و متمایز
- رونمایی شرکت نیکون از دوربین ارتقاء یافته با عنوان D850
- چگونه می توان تعداد سیم کارت های ثبت شده به نام شخص را استعلام کرد
- Skype قصد خرید GroupMe، شرکت پیغام گروهی را دارد
- علاقه احتمالی ایلان ماسک به انجام معاملات بزرگ تسلا بر بستر بیت کوین
- نگاه نزدیک به کامپیوتر بدون کیس ۲۷ اینچ و چندلمسی ET2700INTS اسوس
- گوشی Pro1-X با سیستم عامل LineageOS و Ubuntu Touch تولید خواهد شد
- آموزش سازماندهی و مدیریت تصاویر
- دوربین سونی A99 Mark II بدون آیینه نیست!
- فایرفاکس 5 رسما منتشر شد
- آزمایش موفق خودرو پرنده با طراحی جاده ای انجام شد
- همهی ما جهانگردیم
- تریلر هنگام عرضه بازی Bugsnax منتشر شد
- پیشی کجاست؟
- چطور ایکسباکس ۳۶۰ را با آیفون کنترل کنیم؟
- جستجو و تسک منیجر در ویندوز 8 ساده تر می شود
منبع : تیاندا