داستان این کتاب از این قرار است که ویلهلم فرانکنشتاین یک انبار مخفی از کتاب‌های محرمانه جمع‌آوری کرده و حالا ویکتور راوی داستان، برادر دوقلویش کانراد و الیزابت دختر عمویشان، اتفاقی این کتابخانه‌ی یادگاری از جدشان را در خانه پیدا می‌کنند. پدر ویکتور به آن‌ها اجازه نمی‌دهد که از کتابخانه استفاده کنند و می‌گوید این کتاب‌ها پر است از مهملات خطرناک. کانراد به بیماری سختی دچار می‌شود و هیچ پزشکی نمی‌تواند او را درمان کند. ویکتور با خواندن یکی از کتاب‌های داستان، در جریان اکسیر حیات قرار می‌گیرد. او به کمک یکی از دوستانشان و الیزابت پیش جولیوس پولیدوری، کیمیاگر قدیمی می‌روند تا اکسیر را درست کند. به دست آوردن اکسیر حیات خطرناک است و بخش زیادی از رمان به این بخش اختصاص دارد.

رمان لحظات تکان دهنده‌ای دارد که مخاطبان دوستدار هیجان و بیرون آمدن از دنیای واقعی از آن لذت ببرند، شخصیت‌ها تک بعدی نیستند و ترس و شجاعت، تنهایی و همکاری با یکدیگر، عشق و ناکامی، شادی و غم را در ماجراهای مختلف تجربه می‌کنند:

“با بار سنگینی که ما داشتیم و آبی که تا زیر بغلمان آمده بود دویدن برایمان غیرممکن بود. الیزابت سر خورد و تقریبا رفت زیر آب. فانوسش هم بی‌درنگ خاموش شد. با دست سالمم او را گرفتم و کمک کردم سرپا بایستد. تونل در مقابلمان دیگر مسدود شده بود. به سختی و با تمام سرعتی که می‌توانستیم پیش می‌رفتیم. آب یخ به زیر گلوی‌مان رسیده بود و از یقه‌هایمان سرازیر می‌شد. من و کانراد فانوس‌هایمان را بالا نگه داشته بودیم. چند ثانیه بیشتر نمانده بود که سرهایمان زیر آب برود.

کانراد فریاد زد: «هر طور شده باید عبور کنیم! چند متر جلوتر مسیر دوباره سربالایی می‌شود!»“

 

 

ظهور فرانکنشتاین چند لایه جلو می‌رود، یکی از داستان‌های فرعی آن مثلث عشقی بین سه نوجوان داستان است. کانراد و الیزابت همدیگر را دوست دارند و زمانی که ویکتور از این اتفاق باخبر می‌شود، عشق و حسادت خود را نشان می‌دهد. شاید بتوان گفت که این رمان کمتر سانسور شده است و عشق که جزو اتفاقات مهم دوران نوجوانی است در ترجمه و چاپ محفوظ مانده است.

الیزابت برخلاف بقیه‌ی اعضای خانواده به کلیسا می‌رود. شخصیت‌ها با یکدیگر آزادانه از عقاید مذهبی و حتی اعتقاد به خدا صحبت می‌کند. این یکی دیگر از لایه‌هایی است که در ظهور فرانکنشتاین وجود دارد. فکر کردن به خدا و عقاید مذهبی در رفتارهای شخصیت‌ها نیز تاثیرگذار است و باعث می‎‌شود تا دیدگاهشان درباره‌ی ماجراهای داستان مانند مرگ و زندگی و جبر و اختیار با یکدیگر متفاوت باشد.

تلاش ویکتور برای نجات برادرش گره‌های زیادی را ایجاد کرده که به جذابیت داستان اضافه می‌کند. نویسنده شخصیت ویکتور را به خوبی خلق کرده، پسر نوجوان جاه‌طلبی که دست از خواسته‌هایش برنمی‌دارد و حاضر است هر کاری برای درمان برادرش انجام بدهد، حتی از اینکه باید بخشی از استخوان دستش را برای اکسیر حیات فدا کند. ویکتور ویژگی‌هایی دارد که در نهایت او را به قهرمان داستان تبدیل کرده است، حتی ویژگی‌های منفی مانند حیله‌گری در زمانی که می‌خواهد به الیزابت برسد. با این حال ویکتور دوست‌داشتنی است و مخاطب دلش می‌خواهد او به هدفش برسد. او مقابل اقتدار پدرش می‌ایستد و به هشدارهایی که در مورد کتابخانه به او می‌دهد توجهی نمی‌کند. جاه‌طلبی‌های ویکتور گاهی به سود و گاهی به زیان خودش و دیگران تمام می‌شود، اما عواقب کنش‌هایش را می‌پذیرد و همین باعث می‌شود که به بلوغ فکری بیشتر نزدیک شود. روحیه‌ی ریسک پذیری و همکاری در گروه از دیگر ویژگی‌های این شخصیت است.

شاید بتوان گفت اگر رمان با سیر تندتری پیش می‌رفت، مخاطب با اشتیاق بیشتری به خواندن ادامه می‌داد، چرا که توصیفات در هر دو جلد این مجموعه زیاد است. نیازی نیست مخاطب حتما کتاب فرانکنشتاین را از قبل خوانده باشد و با همین کتاب هم می‌تواند با این شخصیت آشنا شود و حتی مشتاق شود تا رمان فرانکنشتاین را هم بخواند.